خوش آمدید مهمان! | ورود - ثبت نام

از دست دادن دین

از دست دادن دین

پیامد زیر سوال رفتن ساختار های عقیدتیمان توسط نقد عقلانی چیست؟ وقتی عقاید یک فرد زیر سوال می رود واکنش او چه خواهد بود؟ نیهیلیزم به چه معناست و ضعفش در چیست؟ یک فرد توتالیتر چه شاخص هایی دارد؟ آیا واقعا این ایده که عقلانیت ، ایمان فرد را به دین سست می کند، پدیده جدیدیست؟

آیا رویکرد دیگری جز سیاسی/اجتماعی/اقتصادی برای تشریح دولت ها و جنایت های توتالیتریزم ممکن است؟می توان گفت نیچه برآمدن نیهیلیزم و حتی وقایع خونین قرن بیستم را -به عنوان پیامدی از وجود نیهیلیزم - پیش بینی کرد. او می گفت «نیهیلیزم اوج نتیجه منطقی ارزش ها و آرمان های ما است» و اینکه "ما باید تجربه ی نیهیلیسم را پشت سر بگذاریم تا به درک درستی از ارزشِ ارزش هایمان برسیم".

 اما وقتی یک فرد  با محدودیت های عقاید و ارزش های خود مواجه می شود  چه اتفاقی می افتد؟ او شاید باور به باور داشتن را از دست بدهد و چنین نتیجه گیری کند که جهان به قدری وحشتناک است که هیچ گونه برداشت و یا سیستم معنایی برای [درک] آن کافی نیست. می توان گفت  این یعنی نیهیلیزم.

چنین نگرشی به یک نکته توجه نمی کند: جهان ماهیتا آن قدر عظیم است که نمی توان با هر نوع نگرشی آن را تمام و کمال به چنگ آورد. امکان ندارد شما بتوانید کلِ هستی را در دایره عقایدتان بگنجانید. اگر شما روی این حساب می کنید که این عقاید شما، مثلا دانسته ها  و برداشت هایتان هستند که قرار است حمایتتان کنند و به شما ثبات ببخشند، باورتان پایه ی درستی ندارد. ولی این دقیقا کاریست که فرد توتالیتر می کند. او از ناشناخته ها هراسان است و از ترس اینکه ساختار عقیدتیش به خطر بیفتد از کاوش در آن پرهیز و به جای رویارویی با چالش ها, آن ها را از پیش حذف می کند. او بر این باور است که آن چه او نمیداند، ضرورتا نیازی به دانستنش نیست.

با وجود موجِ سنگین توتالیترینیزم در قرن بیستم، نوشته هایی به قدمت بیش از دو هزار سال وجود دارد که نشان می دهد این بحران در باور ها، که به نظر با نوعی خاص از عقلانیت پیوند دارد، بحرانی قدیمی تر و ریشه دارتر است. امروزه ما مایلیم توتالیتریزم و پدیدار شدن آن را از طریق رویکرد هایی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تحلیلی کنیم. ویژگی این رویکرد این است که بار سنگین مسئولیت پذیری را – با فرافکندن مسئله از فرد به نیرویی بزرگ تر - از دوشمان بر می‌دارد، و دقیقا از همین این منظر مغایر با رویکردیست که در داستان های اسطوره ای به کار می رود. این داستان ها تاکید دارند که هر بار هر کدام از ما اشتباهی می کنیم که می دانیم اشتباه است و از اصلاح آن چشم پوشی می کنیم، جهان به سوی حالتی آشفته حرکت می‌کند که در زبانِ متافیزیکی از آن به عنوان «جهنم» یاد می شود.

Loading...