چقدر پیش آمده که این حس‌ها را داشته‌باشید: بی‌انگیزگی، عدم اعتماد به نفس، بی‌هدفی، عدم توانایی در یافتن آن چه که واقعاً می‌خواهید باشید، گم‌گشتگی، عدم توانایی ترسیم هدف‌تان. اگر چنین احساسی، زیاد به سراغ‌تان می‌آید، پس شاید این نوشته بتواند کمکی به شما بکند.

نوشته‌های زیادی در دنیای مجازی وجود دارد که در آن ها متون شورانگیزی برای یافتن هدف زندگی درج شده‌است. ارزش‌ش را دارد که وقت بگذارید و چنین نوشته‌هایی را بیابید. آن‌چه که در این پست می‌خوانید، یک نوشته‌ی با صدای طبل‌مانند اما توخالی نیست، از آن نوشته‌های «۵ روش برای رسیدن به فلان هدف» هم نیست! در این نوشته، فقط یک مرحله را می خوانید. تک‌مرحله‌ای که شاید بتواند ابرهای تیره‌ی احساسات منفی را که گفتم، از بالای سرتان بزداید و هوای حس‌تان آفتابی‌تر شود!

این تک‌مرحله عبارت است از: خارج شدن از حباب نامرئی که اطراف‌مان ساخته‌ایم! همه‌ی ما یک حباب نامرئی در اطراف‌مان داریم. حبابی که دنیایی بسیار کوچک می‌سازد تا خود را در آن پنهان سازیم. در این جهان کوچک خودساخته، مبدّل می‌شویم به مرکز جهان. در این جهان کوچک هم نمی‌خواهید بیمار باشیم، قیافه‌مان زشت و نامرتب به نظر برسد، ناموفق عمل نماییم یا به لذت‌هایی که می‌تواند خوشحال‌مان کند، نرسیم. اغلب ما، و همه‌ی آن‌ها که می گویند «دنبال ثابت کردن چیزی نیستم»، در این حباب زندگی می‌کنیم.

8-30-2014 12-02-05 PM

وقتی کسی چاقی‌مان را به تمسخر می‌گیرد، وجه دردناک ماجرا برای ما باقی می‌ماند، چرا که مشغول زیستن در حباب امن اطراف‌تان بوده‌اید و کسی به این حباب آسیب رسانده. این حرف را به خود می‌گیریم و باور می‌آوریم که چاقی، توصیفی از ماست. به دلیل همین تأثیر، احساس شرم و خجالت‌زدگی می‌کنیم. این موضوع بااهمیتی است، چرا که در حباب شخصی‌مان، چیزی که بیش از همه حائز اهمیت است، چگونگی تأثیر موضوعات مختلف بر ما است. این موضوع کاملاً عادی است و درباره‌ی همه‌ی افراد مصداق دارد.

مشکلاتی که این حباب می‌تواند ایجاد نماید، به همین‌جا ختم نمی‌شود.
- در این حباب، نگران لذت و راحتی‌مان هستیم و جدال بر سر آن است که حس ناراحتی نکنیم. برای همین، به خود زحمت ورزش کردن و خوردن غذاهای سالم نمی‌دهیم.

- همین ترس از حس عدم راحتی است که باعث می‌شود از ملاقات با افراد تازه مضطرب شویم که مانعی بر سر زندگی اجتماعی و احساسی ماست.

- عدم تمایل در بد به نظر آمدن قیافه‌مان، در ما ترس از شکست ایجاد می‌کند. پس سراغ روش‌های سخت نمی‌رویم.

- بخاطر ترس از شکست یا عدم حس راحتی، وقت را به بطالت می‌گذرانیم.

- وقتی کسی کاری انجام می‌دهد یا دست‌کم، ادعای انجام‌ش را دارد، به دنبال تأثیر و ارتباط آن بر خود هستیم. گاه ممکن است این باعث خشم و احساسی ناخوشایند در ما شود.

- ما انتظار داریم تمام دنیا دست به دست دهد تا ما به آن‌چه می‌خواهیم، برسیم. وقتی موضوعی به کام‌مان نشود، احساس خشم و ناامیدی می‌کنیم.

پس قضیه این است که بیشتر مشکلات ما را همین حباب ایجاد کرده، از جمله عدم توانایی مان در یافتن هدفی برای زندگی. در پست‌های بعدی، از این خواهیم گفت که چگونه تصمیم بگیریم که با زندگی‌مان، چه کنیم. اما قعلاً، برسیم به خروج از حباب. چه رخ می‌دهد اگر از این حباب خارج شویم؟

درست زمانی که اراده می‌کنیم از این حباب خارج شویم و موضوعات را از دیدگاهی با حداقل خودْ مرکز پنداری بنگریم، به حقایقی مهم دست می‌یابیم.
- وقتی کسی چیزی می‌گوید یا کاری می‌کند، به خود نمی‌گیریم. چرا که آن را از روی ترس، احساس ناخوشایند، آرزوی خود و یا گیج‌شدگی خود مرتکب شده‌است. پس آن را به خود مربوط نمی‌دانیم.

8-30-2014 12-02-56 PM

- وقتی بر لذاید موقت اصرار می‌ورزیم، می‌توانیم دریابیم که این یک احساس فیزیکی گذرا است و موضوعی حائز اهمیت در مرکز هالم هستی نیست!

- در می‌یابیم که خواسته های شحصی‌مان تا چه حد بی‌اهمیت بوده‌اند و زندگی چیزی بیش از رسیدن به این لذت‌های کوچک یا شرم‌ساری از عدم حس راحتی است. وقتی پای زجر کشیدن مردم دیگر و میل به ساختن دنیایی بهتر در میان باشد، ماجرا چیزی بزرگ‌تر از ترس های حقیر ماست.

- می‌توانیم اعمال روزانه‌مان را به هم مرتبط کنیم. مثلاً، بیاموزیم که چطور ذهن، بدن و عادات‌مان کار می‌کنند. چطور می‌توانیم خود را سلامت نگاه داریم، یا چیزی بسازیم که تنها هدف‌ش راضی کردن خودمان یا موفقیت شخصی‌مان نیست و کاربردی عام‌المنفعه خواهد داشت.

با قدم بیرون نهادن از حباب‌مان، خودخواهی‌مان کمتر شده و دیدگاهی وسیع‌تر از پیش یافته‌ایم. همه چیز تغییر خواهد کرد. جلوی فرمانروایی لجام‌گسیخته‌ی ترس و خشم گرفته می‌شود و به طبع آن، عادات و اهداف‌مان تغییر خواهد کرد. اما دیدگاه گسترده‌تر، چه تأثیری در یافتن اهداف زندگی‌مان خواهد داشت؟

با گسترده‌تر شدن دیدگاه، مسیری تازه در برابرمان گشوده می‌شود.

- دیدن نیازهای سایر افراد و ناراحتی از زجر آن‌ها.

- کمک به بهبود زندگی سایر افراد و کاستن از میزان رنج آن‌ها.

- آموختن مهارت‌هایی که در نهایت می تواند منجر به توانایی اهمیت قائل شدن برای سایر افراد، در ما شود.

8-30-2014 12-03-16 PM

- در حین کار روزانه، اعمال‌مان را با اهدافی بزرگ‌تر بیامیزیم. ورزش کردن ما برای سلامتی، تنها هدفی نیست که به صلاح خودمان باشد، بلکه می‌تواند روی افراد دیگر نیز تأثیر بگذارد و آن‌ها را نیز تشویق به این عمل نماید، ولو این تأثیر در افراد کمی ایجاد گردد. زمانی که انگیزه‌مان را از دست می‌دهیم، باید از حباب‌مان خارج شویم، نگرانی مان را از ترس و عدم احساس راحتی از خود بزداییم و خود را به اهدافی بزرگ‌تر متصل نماییم.

مهم نیست که جه عمل خاصی انجام می‌دهید یا چه مهارت تازه‌تری می‌‌آموزید که به کمکش بتوانید زندگی دیگران را بهبود ببخشید. نقشی که انتخاب می‌کنید، مهم نیست. «هدف بزرگ‌تر» است که اهمیت دارد و در آموزه‌های دینی ما هم امام علی گفته: «کسی که اهمّ کارها را به خاطر کار مهم رها کرده، دچار خسران می‌شود.» همواره وقت برای تغییر نقش‌تان و آموختن مهارت‌های تازه‌تر هست. آن‌چه اهمیت دارد این است که از این «خود» که ساخته‌ایم، بزرگ‌تر شویم. در صورتی که چنین عمل کنیم، می‌بینیم که زندگی‌مان بی‌معنی نبوده و همواره به دنبال هدفی بزرگ بوده‌ایم.

اما خروج از حباب هم به آسانی گفتن «وقتشه! بزن بریم!» نیست! و نیاز به ممارست دارد. ابتدا باید بدانیم که از چه زمانی در این حباب گرفتار شدیم؟ هر گاه که احساس خشم، ناامیدی، تحریک‌شدگی، ترس، اضطراب، بطالت، صدمه دیدن و آرزوی متفاوت‌تر بودن دیگران کرده‌ایم، قطعاً گرفتار حباب هستیم. در این حباب، ما مرکز عالَم هستیم و هر اتفاقی، حول محور ارتباط به ما می‌افتد. وقتی نمی‌توانید عادات محبوب‌تان را انجام دهید و رژیم گرفتن و گرسنگی بر شما فشار می‌اورد، در ان حباب هستید. در حباب، تنها لذایذ زودگذر حائز اهمیت هستند، حال آن که در خارج از حباب آن‌ها تنها اتفاقاتی کوچک محسوب می‌گردند که در صورت براورده نشدن هم، اتفاق خاصی نمی‌افتد.

دیگر ان‌که هنگامی‌که به گرفتار بودن مان در حباب آگاه می‌شویم، قلب و ذهن‌مان بزرگ‌تر می‌شود. دیدگاهی بزرگ‌تر برای‌مان اهمیت می‌یابد. حس دیگران را به خوبی درک می‌کنیم. می‌بینیم که خواسته‌ها و ترس‌هامان تا چه حد کوچک و تأسف‌آور بوده‌اند. قدرت بخشش در ما رشد می‌کند و می‌بینیم اگر دیگران با ما رفتاری ناشایست داشته‌اند، نه به دلیل مشکلی از جانب ما، بلکه به دلیل رنج‌های خودشان است.

سوم آن که می‌اموزیم برای دیگران خیر بخواهیم. شادی‌شان را بخواهیم، چنان‌که شادی خود را طلب می‌کنیم. رنج‌هایشان را ببینیم و آرزو کنیم که این رنج ها از بین بروند یا دست کم، کاهش یابند.

چهارم این که به دنبال راهی می‌رویم که بتوانیم کمکی کنیم. گاهی کم کردن رنج دیگران، فقط نیازمند کمی اهمیت دادن به آن‌ها، دیدن‌شان و گوش سپردن به سخنان‌شان است. گاهی فقط باید کنارشان بنشینی و دستی به دوستی روی شانه‌شان بگذاری. نیازی نیست که تلاش کنیم که مشکلات تمام بشریت را حل کنیم. کمی هم به فکر غرور دیگران باشیم، شاید آن‌ها در همین حد انتظار دارند که فقط کنارشان باشیم. کاری کنیم که لبخند بر لب‌شان بنشیند. بخشی کوچک از دنیای‌شان را بسازیم. یک فنجان چای مهمان‌شان کنیم. بشویم آن بخش نورانی کوچک در ذهن‌شان. مثل ستاره‌ای در شب.

گمان می کنم اگر این روش‌ها را چند بار در روز تکرار کنیم، فردی بهتر از چیزی که امروز هستیم خواهیم بود. با چنین نگرشی، بزرگ‌تر از آن «خود» کنونی می‌شویم و می‌بینیم که زندگی، هدیه‌ای ارزشمند است که به هر یک از ما اعطا شده، پس باید حداکثر لذت را از آن ببریم، نه آن‌که حتی ثانیه‌ای از آن را تلف نماییم. در نهایت، خواهیم دانست که ارزشمندترین هدف، بهتر ساختن زندگی فرد یا افرادی جز ما است، حتی به قدر کوچکی!

ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)