امنیت و شگفتی: دو خمیرمایهای که در کنار یکدیگر، طعم زندگی ما را میسازند.
امنیت، به ما احساس تسلط بر محیط را میدهد و شگفتی، لذت بازی را.
در همیشهی تاریخ، این دو در کنار یکدیگر بودهاند.
برای انسان قدیمی، که در غار زندگی میکرد، امنیت سرپناهی بود که او را از سقوط سنگ و بارش باران و دریدن درندگان حفظ میکرد و شگفتی، رویدادهای بزرگ طبیعت که هر لحظه او را غافلگیر میکرد.
بدون یکی از این دو، زندگی چیزی کم داشت.
انسان کهن، در طول روز، با گشت و گذار در جنگل و بیابان، شگفتی و کشف دنیاهای ناشناخته را تجربه میکرد و با خواب شبانه در سرپناه خویش، طعم امنیت را میچشید.
تمام تاریخ را، میتوان به رقص زیبای دو فرشته، دست در دست یکدیگر، بر صحنهی روزگار و پیش چشم مردمان تعبیر کرد: فرشته امنیت و فرشته شگفتی.
پادشاهان در قلعههای خود، حرکت خرامان فرشته امنیت را میدیدند و در جستجوی شکار، رقص رنگارنگ فرشتهی شگفتی را.
زمان گذشت. در کشاکش باورها و ناباوریها، در جنگ افکار و عقیدهها، در جادو و معجزه، همچنان انسانها رقص زیبای امنیت و شگفتی را شانه به شانهی یکدیگر میدیدند و «شیرینی زندگی» را تجربه میکردند.
امروز، امنیت به شکل سنتی و فیزیکی آن، اگر چه همچنان مهم است، اما نقش کمتری در ذهن و زبان ما دارد.
حالا دیگر، ساختمانهای ضدزلزله، واکسنها، خودروها، بیمهها و همهی دستاوردهای انسان مدرن، تلاش کردهاند بیشتر از گذشته، سهمی در تامین امنیت فیزیکی انسانها داشته باشند. اما در یک حوزه خاص، امنیت نه تنها بیشتر نشده، که کمتر هم شده است: حوزه فکر و اندیشه.
هیچیک از دستاوردهای بشر، نتوانستند امنیت ذهنی انسان را افزایش دهند.
علم و مهمتر از علم، «روش علمی»، در حملهای عجیب به زندگی انسانها، امنیت و شگفتی را با خود سرقت کرده و برای همیشه پنهان کردند.
انسان امروز، از هیچ پدیدهای شگفت زده نمیشود. او که زمانی برای یک شب زندگی بیشتر، در پی اکسیرهای معجزه آسا میگشت، امروز در عین اینکه آن یک شب بیشتر را هم ندارد، اما از شنیدن اینکه علم با دستاوردی جدید، مثلاً توانسته است پنجاه سال به عمر انسان بیفزاید، شاید خوشحال شود، اما احساس شگفتی نمیکند.
همه چیز یا امکانپذیر شده یا امکانپذیر خواهد شد.
به همین سادگی، شگفتی از زندگی ما بیرون رفت.
گفتیم شاید دلمان را به امنیت خوش کنیم. غافل از آنکه علم، امنیت را هم با خود برد و به ما آموخت که «حقیقت علمی» چیزی است که دیر یا زود باید با «حقیقت علمی دیگری» نقض شود و آن چیزی که قابل نقض و سنجش نباشد، علم نیست. بلکه چیزی از جنس باور است.
انسان امروز، زندگی را همچنان ادامه میدهد. در حسرت «امنیتها» و «شگفتیها»ی قدیمی، با خاطرات آن دو سر میکند و سرگذشت رقص زیبای آنها را در اشعار و حماسههای نیاکان خویش میخواند. شاید برای لحظاتی، احساس عمیق زندگی در جان نیاکان خویش را تجربه، یا لااقل تصور کند.
در چنین بستری است که انسانها با یکدیگر وارد گفتگو میشوند و از سرشت و سرنوشت میگویند.
نه برای جستجوی واقعیت دنیا. بلکه برای ساختن تصویری از آن دو فرشتهی قدیمی: امنیت و شگفتی.