دیو توماس (Dave Thomas) (1932-2002) یک بازرگان و نیکوکار آمریکایی و بنیانگذار و مدیرعامل رستورانهای زنجیرهای Wendy’s بود. او را همچنین به دلیل بازی در بیش از ۸۰۰ تبلیغ این رستوران زنجیرهای از سال ۱۹۸۹ تا ۲۰۰۲ میشناسند که در تاریخ تلویزیون از هر بنیانگذار دیگری بیشتر بوده است.
[phl style="3"]ورود به صنعت رستوران[/phl]
دیو توماس اولین شغل خود را در ۱۲ سالگی در The Regas، رستورانی در ناکسویل تنسی، بر عهده گرفت، اما کمی بعد بر سر یک مشاجره با رئیسش شغل خود را از دست داد. وی در سن ۱۵ سالگی همراه پدرش به فورت وین ایندیانا نقلمکان کرد و در رستوران Hobby House مشغول به کار شد که خانواده کلاس (Klaus) مالک آن بودند. زمانی که پدرش تصمیم گرفت مجدداً نقلمکان کند، دیو تصمیم گرفت در فورت وین بماند و از مدرسه انصراف داد تا تمام وقت در رستوران کار کند. وی در سال ۱۹۵۰ هنگام وقوع جنگ کره به ارتش آمریکا پیوست و در ارتش به کار آشپزی پرداخت. در سال ۱۹۵۳ پس از ترخیص از ارتش، توماس به فورت وین و Hobby House بازگشت.
کیافسی (Kentucky Fried Chicken)
در اواسط دهه ۱۹۵۰، بنیانگذار کیافسی کلنل هارلند سندرز به فورت وین آمد تا تلاش کند به رستورانداران آن منطقه امتیاز کیافسی را بفروشد.
در ابتدا توماس که سرآشپز رستوران شده بود و کلاسها پیشنهاد سندرز را نپذیرفتند؛ اما با اصرار کلنل سندرز سرانجام خانواده کلاس به رستورانهای کیافسی پیوستند و بعدها صاحب چندین رستوران دیگر کیافسی شدند. طی این مدت، توماس با سندرز در پروژههای بسیاری در زمینه افزایش سودآوری کیافسی و شناساندن برند آن کار کرد. پیشنهادهای پیادهسازی شده توماس به سندرز عبارتاند از: ظرف مرغ مخصوص کیافسی (برای ترد نگاهداشتن مرغ)، کاهش تعداد آیتمهای منو، تمرکز بر روی یک غذای مخصوص. توماس همچنین به سندرز پیشنهاد داد تبلیغاتی با بازی خود بسازد.
در اوایل دهه ۱۹۶۰، توماس از سوی خانواده کلاس به کلمبوس، اوهایو رفت تا کمک کند وضعیت چهار رستوران کیافسی که دچار مشکل شده بودند، بهبود یابد. تا سال ۱۹۶۸، توماس فروش در این چهار رستوران را آن چنان افزایش داده بود که سهم خود را در آنها به بیش از ۱.۵ میلیون دلار به سندرز فروخت. این تجربه ارزش خود را حدود یک سال بعد زمانی که توماس کسبوکار Wendy’s خود را آغاز کرد، نشان داد.
Wendy’s
توماس اولین رستوران Wendy’s را در کلمبوس اوهایو، در ۱۵ نوامبر ۱۹۶۹، راهاندازی نمود.
در سال ۱۹۸۲، توماس از فعالیت روزمره خود در Wendy’s کنارهگیری کرد. با این حال در سال ۱۹۸۵، چندین تصمیم که شرکت گرفت، از جمله اضافه کردن یک منوی صبحانه و کاهش آگاهی از برند ناشی از تلاشهای بازاریابی ناموفق، رئیس جدید شرکت را وادار کرد تا از توماس تقاضا کند دوباره نقش فعالتری در Wendy’s داشته باشد. توماس شروع به بازدید از رستورانها نمود و «نگرش جارو و سطل» (Mop Bucket Attitude) خود را ترویج داد – او معتقد بود همه در وندی باید MBA (Mop Bucket Attitude) داشته باشند، یعنی حاضر باشند هر کار لازمی را انجام دهند تا رضایت مشتری را تضمین کنند و با هر مشتری به گونهای برخورد کنند که گویی بقای شغلشان به آن بستگی دارد، زیرا که حقیقتاً هم اینچنین است!
در سال ۱۹۸۹ او به طور گستردهای به ایفای نقش در تبلیغات شرکت پرداخت. توماس ذاتاً بازیگر نبود و در ابتدا، بازی وی مورد انتقاد قرار گرفت زیرا که از نظر منتقدان تبلیغاتی خشک و بیاثر به نظر میرسید. در سال ۱۹۹۰ برای این که کمی شوخی و خنده وارد کمپین تبلیغاتی شود، تصمیم گرفته شد تا توماس به شکلی عامیانه و مردمپسندتر به تصویر کشیده شود. آگاهی از برند Wendy’s در نهایت به شدت در اثر این اقدامات افزایش یافت. توماس به سرعت به یک نام آشنا تبدیل شد. یک بررسی طی دهه ۱۹۹۰، دههای که طی آن توماس در هر تبلیغ Wendy’s بازی کرده بود، کشف نمود ۹۰% آمریکاییها میدانستند توماس کیست.
[phl style="3"]پنج ارزش بنیادین توماس[/phl]
نبوغ واقعی توماس در سادگیاش بود. وقتی صحبت میکرد، افراد به او گوش میدادند – نه فقط از روی احترام، بلکه به این دلیل که میدانستند چیزی یاد خواهند گرفت. پیامهای واضح و روشن وی درباره کیفیت، درستکاری، احترام، افتخار و مسئولیتپذیری درسهای مهمی برای کسبوکار و زندگی بودند:
۱) کیفیت رهنمای ماست
توماس عاشق افراد و رستورانها بود و تعصب خاصی روی کیفیت داشت. وقتی درباره کیفیت صحبت میکرد، منظورش فقط غذایی که در Wendy’s ارائه میشد نبود. کیفیت از نظر توماس همه چیز بود. اشتیاق وی آنچنان قوی بود که جمله «کیفیت رهنمای ماست» (Quality Is Our Recipe) را به عنوان یک جزء همیشگی لوگو Wendy’s قرار داد.
۲) کار درست را انجام بده
توماس زندگی خود را با صداقت و درستی سپری کرد. او به حرفهای خود پایبند بود و باور داشت اگر میگویید کاری را انجام خواهید داد، حتماً آن را انجام دهید. او درستکاری را مهمترین خصوصیتی میدانست که انسان میتواند داشته باشد. کار درست را انجام دادن بهترین انتخاب است زیرا که میتوانید با کارهایی که هر روز انجام میدهید شهرت کسب کنید.
۳) با احترام با افراد رفتار کنید
توماس طبق این قاعده طلایی زندگی کرد: با دیگران آن گونه برخورد کنید که میخواهید با شما برخورد باشد. او این جمله را به این شکل سادهتر بیان نمود: فقط نجیب باشید. از نظر او نجیب بودن به این معنی بود که با افراد صادقانه صحبت کنید. او میدانست اگر با دیگران با احترام و متانت برخورد کنید احتمال آن بیشتر است چیزی را که میگویید بپذیرند. نجیب بودن همچنین به این معنی است که شنونده خوبی هم باشید. این نشانه احترام است و او همیشه میگفت با گوش دادن بیشتر یاد خواهید گرفت.
۴) سودآوری یک واژه رکیک نیست
سود به دست آوردن و به موفقیت خود افتخار کردن هیچ اشکالی ندارد. از نظر توماس، سودآوری در کسبوکار به منزله رشد و فرصت بود. به علاوه به معنی این بود که قادر خواهید بود موفقیت خود را با تیم و جامعه خود به اشتراک بگذارید. وقتی هوای کسبوکارتان را داشته باشید – از طریق سختکوشی، تمرکز بر روی کیفیت و هوای مشتریان را داشتن – کسبوکارتان هوای شما را خواهد داشت.
او معتقد بود کار تیمی کلید موفقیت است. او باور داشت هر کسی برای خود نقشی دارد و همه افراد مهم هستند. او معتقد بود رهبران باید برای افراد خود ابزارهایی را که برای انجام کارشان نیاز دارند فراهم کنند، در آنها ایجاد انگیزه کنند و سپس به آنها اعتماد کنند تا کار را به انجام برسانند.
۵) کمک کردن به دیگران
توماس معتقد بود همه وظیفه دارند به دیگران کمک کنند. کمک کردن فقط به معنی پول دادن به خیریهها نیست. بلکه به معنی وقت و مهارتهای خاص خود را در اختیار گذاشتن هم هست.
چه چیزی برای ارائه کردن دارید؟ انرژی و اشتیاق؟ یک استعداد منحصربهفرد؟ صدها سازمان وجود دارند که به داوطلبان پرشور نیاز دارند. توماس معتقد بود هر چه بیشتر بدهید، در عوض آن بیشتر خواهید گرفت.
منتورینگ – به اشتراک گذاشتن تجارب خود با دیگران – یکی از شیوههای محبوب توماس برای کمک کردن بود. او به چندین منتور در زندگیاش که در موفقیتش نقش داشتند اشاره نموده است و از آنها با نیکی یاد کرده است. توماس میگفت او صبر نمیکرد تا آنها او را زیر پر و بال خود بگیرند. او به دنبال افرادی میگشت که از نظر حرفهای و شخصیتی برایش مورد احترام بودند و خود را به زیر پر و بال آنها میکشاند. او دانش آنها را جذب میکرد و به کار میبست، سپس بعداً دیگرانی را که علاقه داشتند از او یاد بگیرند زیر بال خود میگرفت.