خطر اسپویلر – این نوشته سریال «سیلیکون ولی» را مورد بررسی قرار داده است و ممکن است بخشی از داستان سریال را لو دهد.
بهتازگی سریالی از کانال HBO به نام سیلیکون ولی (Silicon Valley) پخش شده است که در کنار جنبه سرگرمی آن، فضایی که از دنیای کسبوکار و بهخصوص حوزه کارآفرینی و استارتاپها به تصویر کشیده بود بهشدت توجه من را به خود جلب کرد. این سریال خندهدار و طنزآمیز واقعیتهای مهمی را نیز در دنیای کارآفرینی آشکار میکند، ازجمله اینکه بسیاری از کارآفرینان جوان و برجسته درزمینه مهارتهای مدیریت پروژه بهشدت ضعف دارند. با توجه به قسمتهای پخششده از سریال در فصل اول، شاید یک معجزه باشد که Pied Piper (شرکتی که بهوسیله ریچارد هندریکس، شخصیت اصلی داستان، تأسیس شد) بتواند محصول خود را به بازار عرضه کند و حداقل اینکه Pied Piper مسیر بسیار دشواری را پیش رو دارد.
به شما توصیه میکنم حتماً این سریال را ببینید و فقط از جنبه سرگرمی به آن نگاه نکنید؛ بهخصوص اگر بهتازگی استارتاپی را راهاندازی کردهاید اتفاقاتی که در جریان داستان رخ میدهد احتمالاً برای شما آشنا خواهد بود. درسهای بسیاری را میتوان از این سریال یاد گرفت – بهخصوص درباره کارهایی که نباید انجام داد که در ادامه برخی از آنها آمده است.
توجه داشته باشید در راهاندازی و اداره یک کسبوکار محصول همهچیز نیست
ریچارد، بینانگذار جوان خجالتی، ایده یک نرمافزار فشردهسازی فایلهای صوتی را دارد که همچنین در جلوگیری از نقض قوانین حق تکثیر کاربرد دارد. او در مرکز رشد کوچکی در Palo Alto زندگی میکند و در کنار آن برای یک شرکت بزرگ هم کار میکند. ریچارد نرمافزار خود را به رفقایش در شرکت نشان میدهد و از دید آنها ایده جالبی به نظر میرسد.
اما هیچکس نمیپرسد: «یک نفر ممکن است چقدر برای این حاضر باشد پول بدهد؟» چه برسد به اینکه حرفی از برنامهریزی پروژه و تحلیل هزینه زده شود.
با راهنمایی صاحب مرکز رشد، ریچارد به دنبال تأمین مالی میرود و موفق هم میشود. او ۲۰۰ هزار دلار برای شروع کار دریافت میکند. این پول فقط بهقدری است که او به این باور برسد که کسبوکاری دارد، اما بلافاصله درمییابد که واقعاً اینگونه نیست؛ او حتی نمیتواند چک سرمایهگذارش را بدون ثبت یک شرکت و یک حساب بانکی برداشت کند. بهصورت اتفاقی و بدون هیچگونه فرایند مشخصی، قسمت به قسمت سریال ریچارد تلاش میکند آمادگی دریافت این مبلغ را پیدا کند.
اما چه چیزهای دیگری هستند که در اداره و راهاندازی کسبوکار باید به آنها توجه شود؟
مأموریت و چشمانداز خود را ترسیم کنید
اولین کاری در ابتدای راهاندازی کسبوکار خود باید انجام دهید این است که مأموریتی (mission) را برای خود ترسیم کنید که راهنمای تمام کارهای شما باشد. مأموریت شما باید گیرا و مبتکرانه باشد. اگر نطق آسانسوری (elevator pitch) شما بهقدر کافی بدیع نباشد، آنگاه ممکن است این تصور شکل بگیرد محصول یا خدمت شما نیز اینگونه نیست.
«کاربران امروزی تمایل دارند به تمام فایلهای خود از طریق تمام دستگاههایشان بلافاصله دسترسی داشته باشند. به همین دلیل است که «مبتنی بر ابر» بودن بسیار پرطرفدار شده است هرچند که دستیابی به آن چندان ساده نیست. در حال حاضر، دراپباکس برنده بازار است؛ اما وقتی نوبت به فایلهای صوتی و ویدئویی میرسد، میتوان نام آنها را «Dripbox» گذاشت. با استفاده از پلتفرم ما، Pied Piper، کاربران قادر خواهند بود تمام فایلهای خود را تا جایی فشرده کنند که حقیقتاً بتوانند بلافاصله به آنها دسترسی داشته باشند. کنترل لوله اطلاعات با ماست، آنها فقط از آن استفاده میکنند. این چشماندازی است که در ذهن ریچارد هندریکس میگذرد.» – ارلیچ باخمان، صاحب سهام جزء ارشد، Pied Piper
به نظم و انضباط سازمانی اهمیت دهید
خواه به دنبال تأمین مالی یا فروش کسبوکار خود باشید، در خلال گفتگوهای مالی، اگر همهچیز طبق نظم باشد، در نگاه طرف مقابل اعتبار بسیار بالایی پیدا خواهید کرد. ریچارد هیچچیزی درباره برنامهریزی کسبوکار نمیدانست، بنابراین او با آوردن یک متخصص توسعه کسبوکار، درست عمل میکند؛ و فقط مسائل مالی نیست که باید نظم داشته باشند. شیوهای که کسبوکار خود را اداره میکنید، حتی تا کدهایی که در یک محصول نرمافزاری نوشته میشود، باید از نظم خاصی تبعیت کنند. این نظم و انضباط سازمانی نشاندهنده دقت و آیندهنگری است.
فراتر ازآنچه وعده دادهاید عرضه کنید
پس از اینکه تیم Pied Piper به یک گزارشگر گفتند شرکت جدیدشان میلیاردها برایشان درآمد خواهد داشت، با چند موقعیت ناخوشایند و عجیبوغریب مواجه شدند. به شکلی مشابه، رقیبشان Hooli ویدئویی منتشر کرد درباره اینکه محصول آنها چهکاری برای دنیا انجام خواهد داد، باوجود اینکه هنوز آنها در تلاش بودند از طریق مهندسی معکوس به الگوریتم ریچارد دست پیدا کنند. واقعبین باشید و مواظب باشید آنچه در نظر عموم و در برنامه بازاریابی ادعا میکنید از جایگاهی که در حال حاضر در آن قرار دارید سبقت نگیرد. این فقط در مورد بحثهای خارجی صدق نمیکند، بلکه در صحبت با شرکای احتمالی نیز باید به آن توجه کنید. میتوانید خوشبین باشید، اما آنچه به زبان میآورید باید در کسبوکارتان یک نمود خارجی داشته باشد.
«اگر فایلهای صوتی و ویدئویی شما را کوچکتر کنیم، آنگاه میتوانیم سرطان را کوچکتر کنیم؛ و گرسنگی را؛ و ایدز را.» گاوین بلسون، مدیرعامل، Hooli
از اینکه قایق کوچک خود را به یک قایق بزرگ ببندید نهراسید
از همکاری کسی بهره ببرید که میتواند از شما حمایت کند و ثبات موردنیاز برای رشد و ورود به بازار را برای شما فراهم کند. اگرچه ریچارد با رد پیشنهاد ۱۰ میلیون دلاری برای خرید استارتاپش تصمیم سختی گرفت، اما شاید اینکه با گرفتن منابع مالی کمتر از یک VC (سرمایهگذار خطرپذیر) که پیشنهاد داد او را در طول مسیر راهنمایی کند درحالیکه اجازه دهد کنترل شرکت عمدتاً دست او باقی بماند، انتخاب منطقیتری کرد. همیشه افراد یا شرکایی در صنعتتان وجود خواهند داشت که در برخی جنبههای اداره یک کسبوکار از شما تجربه بیشتری داشته باشند. از اینکه آنها را در عمل وارد بازی کنید، احساس خجالت نکنید.
از ابتدا مشاوران حرفهای را به کار بگیرید
کارآفرینان جوان بسیاری اوقات مرتکب اشتباه میشوند و سعی میکنند همهچیز (شامل مسائل حقوقی) را خودشان انجام دهند؛ اما اینگونه صرفهجوییها و کاهش هزینهها در درازمدت به ضرر کسبوکارتان تمام خواهد شد. بهجای دانلود کردن اسناد حقوقی از اینترنت، یک مشاور حرفهای را به کار بگیرید و بار اول کارها را درست انجام دهید. سرمایهگذاران تمایل نخواهند داشت خود را وارد کسبوکاری آشفته و نابسامان کنند. خوشبختانه VC ریچارد، او را از همان ابتدا با یک وکیل در تماس قرار داد.
دوستان و خانواده خود را استخدام نکنید
بعضی از همخانهایهای ریچارد همچنین در استارتاپ او با او کار میکنند (شاید این یادآور دوران طفولیت شرکت گوگل باشد.) بهمحض اینکه آنها متوجه میشوند قرار است به او پولی داده شود، رفقای او شدیداً علاقه پیدا میکنند برای استارتاپ او کار کنند. ریچارد خوشحال میشود که آنها را در کنار خود داشته باشد، پس آنها را «استخدام» میکند یا شاید بهتر باشد بگوییم آنها خودشان، خودشان را استخدام میکنند و او را مجبور میکنند آنها را بپذیرد؛ بدون هیچ قراردادی، هیچ پیشنهادی و هیچ شفافیتی درباره انتظارات.
جای تعجب نیست که رفقای او به چشم یک رهبر به او نگاه نمیکنند و احساس نمیکنند که باید خیلی سخت برای او کار کنند. آنها هیچ شرح شغلی ندارند و ریچارد هم در مورد اینکه بفهمد هرکدام از آنها چه جایگاهی خواهند داشت دچار مشکل میشود. بدتر اینکه او باید یک نفر را نیز که در تیم نیازی به او نیست کنار بگذارد. (خوشبختانه آن یک نفر یک پیشنهاد کاری واقعاً خوب از یک شرکت بزرگ دریافت میکند که برای هیچ کاری نکردن سالی ۶۰۰ هزار دلار بگیرد و ریچارد از این کابوس نجات پیدا میکند.) اگرچه ممکن است هیچگاه شما دقیقاً در جایگاه ریچارد قرار نگیرید، اما باید توجه کنید که موفقیت کسبوکار شما تا حد زیادی بستگی به افرادی دارد که در کنار خود جمع کردهاید و انتخاب افراد تیمتان صرفاً از روی دوستی و آشنایی تصمیم چندان عاقلانهای نیست.
اگر شما هم کارآفرین جوانی باشید که بهتازگی کسبوکاری را راهاندازی کردهاید، مطمئناً سریال «سیلیکون ولی» و تیم Pied Piper میتوانند تجربههای آموزندهای را برای شما فراهم کنند و به شما کمک کنند دچار مشکلات مشابهی نشوید.