حامد 15ساله است. ششسالی است که اعتیاد دارد. 10بار کمپ خوابیده است. چندماه پیش وقتی به پاتوق «40 پله» فرحزاد برای تهیه مواد رفته بود مورد تعرض قرار گرفته. فروپاشیده. یک گرم مواد کشیده تا درد را تحمل کند. حالا یکبار دیگر کمپ خوابیده به امید بازگشت به زندگی.
چشمهای درشت و کشیده قهوهای روشن دارد. بلندقد است و لاغر. پوست گندمی، موهای لخت مشکی. جای زخم روی دستهای کشیدهاش دیده میشود. یکی هم رو صورتش. زخمهای اعتیاد، زخمهای کارتنخوابی، زخمهای کار، زخمهایی که در کودکی بزرگش کردهاند و همانقدر شکننده.
برای دهمین باری است که کمپ خوابیده، کمپ غرب تهران است. جاده خاکی تا انتها میرود، به موازات کانال رودخانه و سفرهخانهها و باغچههای خانوادگی. پای کوه. آخرین در، در کمپ است. صدای بلند موزیک به گوش میرسد، پاپ لری، حیاط کوچک ورودی کمپ با چمن مصنوعی پوشیده شده. بعد پردهای است و آن سویش باغ که محوطه کمپ میشود. درختان گردو و تختها که در باغ قرار دارند و معتادان در حال بهبودی. آن سوی پرده را تنها میتوان سرک کشید. رفتن به آن سوی پرده برای معتادان در حال بهبودی و دستاندرکاران کمپ مجاز است.
در دفتر کمپ چهار مبل و دومیز اداری و صندلی قرار گرفته. زن و شوهر جوانی مشغول چانه زنی با مدیر کمپ هستند. شوهر ترک کرده اما انگار باید روزها چندساعتی بیاید کمپ تا در فضا باشد و برنگردد سمت مواد مخدر. دارد حساب میکند که این چند ساعت حضور چقدری ضرر مالی برایش دارد.
حامد میآید داخل و روی یکی از مبلها کز میکند. مهاجری است از کشور همسایه. میگوید: «پنجسال قبل از تولدم اومدیم ایران. فرحزاد زندگی میکنیم. اولینبار ششسال پیش مصرف کردم. با پسر عموم کشیدیم. اولینبار که کشیدم حالم بد شد بالا آوردم. پسر عموم همسن خودم است. اونا برگشتن کشورمون. تو این مدت هم شیشه و هرویین میکشیدم. من روزی 20، 30 تومن میخریدم. نیم گرم، یک گرم. از پاتوق فرحزاد، 40 پله. هرروز میرفتم میخریدم.»
کوتاه و بریده بریده حرف میزند. انگار در حال بازخوانی یک تلگراف است: «بابام هم معتاد بود. تا دوسال بابام نمیدونست میکشم. بعد که فهمید گفت ترک کن. کمپ خوابوندم اما دوباره شروع کردم. حالا خودش روی متادون است. شش تا برادریم. سه تا از برادرهام هم مصرف میکنن. من فال میفروختم، میدان کاج. روزی 50، 60تومن در میآوردم. نصف رو میدادم بابام و نصف دیگهرو هم میکشیدم. من اما دیگه نمیخوام بکشم. دوست دارم ترک کنم. مدرسه برم.»
سه روزی است اینجاست و حداقل 21 روزی باید بماند تا دوره درمانش کامل شود. «فعلن هیچی»؛ این را در جواب آرزویت چیست، میگوید. میگوید: «سخت است دیگر، خماری، نسخی، ماموران شهرداری میافتند دنبالمان، دوهفته پارسال تابستون کارتنخواب شدم با بابام دعوام شده بود. خیلی سخت بود. بعد برگشتم خونه.»
فقط خودش نیست. تنها سه تا برادرش نیستند. انگار اعتیاد مسکنی شایع است میان این کودکان؛ مسکنی که خود درد دارد. مسکنی که پل میزند به بزرگسالی و کودکیشان را میگیرد. کافی است اولین دود را استشمام کنند. «فامیلامون شهریارن، چهار، پنج تایی از بچههای همسنم تو فامیل معتادن. شیشه و هرویین میکشن. اونا میوهچینی میکنن.»
مدیر کمپ میگوید: «درمان کودکان و نوجوانان مثل زنها سخت است. اینها چون در معرض سوءاستفاده هستند و جنس رایگان در اختیارشان قرار میگیرد ماندنشان روی درمان صفر است. مخصوصا وقتی خانواده مصرفکننده باشد. بعد هم مشکلاتشان را نمیآیند بازگو کنند از ترس اینکه دوباره مورد سوءاستفاده قرار نگیرند.»
درباره وضعیت حامد میگوید: «این دهمین کمپش است. پیش ما دوبار آمده است. یکبار 92/14/6 و یکبار هم 27/7/92، اما باز برگشته سمت مواد. هزینهاش را جمعیت امام علی میدهد. پذیرش کودکان و نوجوانان غیرقانونی است اما چون راهی ندارند ما قبول کردیم.»
نگاه روژان همچون مادری نگران حامد را بدرقه میکند. کیسه خریدها را به او میدهد: «شیر، تیغ ژیلت، صابون، شامپو، نبات، آبمیوه و دستمال کاغذی.» حامد میماند و 18روز سخت سمزدایی پیشرو و روزهای سختتر بعدش. روزهای آبستن لغزش.
اسم فرحزاد که میآید، میتوان یاد سفرهخانههایش افتاد یا دار و درختش. اما اسم دره فرحزاد که میآید آلونکهای دو، سه متری، چهرههای دردمند زنان و مردان معتاد، طرحهای جمعآوری معتادان، کودکان کار، کودکان اعتیاد از خاطر میگذرد.
روژان کریمی، مدیرخانه علم فرحزاد جمعیت امام علی(ع) است؛ خانهای که برای آموزش بچههای محروم از تحصیل ایجاد شده است. روژان میگوید: «در دره فرحزاد، قرچک، اصفهان، کرمان و بندرعباس اعتیاد کودکان خیلی شایع است. ما در این مدت 11 تا کیت مثبت داشتهایم. یک دختر چهارساله و 10 پسر دو تا 15 ساله. این 11 کودک خانوادههایشان هم درگیر اعتیاد هستند. در دختران که آسیبها مشخص است و برای پسران هم بزه ایجاد میکند. چون اینها تا سنی میتوانند فالفروشی کنند با درآمد بالا. از 15سالگی دیگر نمیتوانند و درگیر بزههای دیگر میشوند. همین چندماه پیش بود که به حامد تجاوز شد. رفته بود مواد تهیه کند توی پاتوق شلوغ که مورد تجاوز گروهی قرار گرفت. مددکارش شکست اما اگر آن شب مواد نمیزد، نمیتوانست تحمل کند.»
روژان میگوید: «آسیب دیگر زمان تهیه مواد در پاتوقهاست. در آنجا به خیلیهایشان تجاوز میشود. دخترها خیلی بیشتر تحت آسیباند. اگر معتاد شوند فحشا کارشان میشود. توی فرحزاد خانمی را میشناسیم که به خاطر اعتیاد از خانه طرد شده، به فحشا کشیده شده و سالهاست در دره فرحزاد زندگی میکند. شاید روزی دختر نوجوان بیگناهی بوده است.»
یاد اولینباری میافتد که برای حامد و دو پسربچه دو و هفتساله دیگر دنبال کمپ میگشتند یا راهی برای درمان: «ما هر چه برای بچههای جمعیت، دنبال کمپ گشتیم، نبود. پذیرش نمیکردند. یکی از بچهها را بردیم کمپ بزرگسالان اما از ترس آوردیمش بیرون. چون وضعیت بعضی از این کمپهای بدون مجوز نابسامان است. بعد از حامد به موردهای دیگری هم بر خوردیم. بچههای هفتساله و دوساله که به خاطر اعتیاد مادرشان معتاد شده بودند و به هرجا مراجعه میکردیم نمیپذیرفتند، بهزیستی، بیمارستانها. نهایتا با رابطهای توانستیم در بیمارستان لقمان بستری کنیم. میگفتند اگر اوردوز کند یا غش کند یا خمار باشد میپذیریم اما در غیراینصورت خیر. با ادارات مختلف بهزیستی هم تماس گرفتیم، گفتند بابت ترک هرکدام از این بچهها صدهزارتومان میدهیم. اما ما بهدنبال راهکار و کمپی برای درمان بودیم نه صدهزارتومان. وقتی هم فهمیدند بچهها ایرانی نیستند همان صدهزارتومان را هم ندادند. تنها نهادهای دولتی نبودند، بهسراغ انجیاوهای درمان اعتیاد همچون کنگره 60 هم رفتیم اما میگفتند روی اعتیاد کودکان کار نمیکنیم. ما که نمیتوانیم به بچههایمان بگوییم مصرف کنید تا 18سالگی؛ 18 ساله که شدید میبریمتان کمپ.»
او ادامه میدهد: «خالد یکسال پاکی داشت، دوباره افتاد در مواد. بعد شش ماه پاکی، دوباره مواد. بهشدت به کمپ درمان اعتیاد کودکان و نوجوانان نیاز داریم. خالد دفعه بعد از کتکخوردن از ماموران شهرداری پاکیاش را از دست داد و یکبار بعد از ازدواج عشقش. شاید خیلی پیش پاافتاده به نظر برسد اما این بچهها امنیت روانی ندارند و مترصد یک بهانهاند برای فروریختن و برگشتن به مواد. مشکل دیگر این است که هیچ نظارتی روی کمپها نمیشود؛ از هر 10تا کمپ یکیش استاندارد است. در کمپی در خاک سفید دنده بچه 14ساله را شکستند. در کمپ فرحزاد یک نفر کشته شد. همه در دره فرحزاد در معرض اعتیادند. کمی دستدست کنی در سوپر مارکت میآیند میپرسند چی میخوای؟ مادر همان دو کودک هفت ساله که گفتم اولین بار بهعنوان داروی دنداندرد مواد مصرف کرده است. در عروسیها دور میچرخانند و هر وقت یکی از بچههای ما عروسی میرود باید دست و دلمان بلرزد. فرحزاد پر از آشپزخانههای صنعتی تولید موادمخدر است. در برخی از سفرهخانهها و رستورانها نیمهشبها شیشه درست میکنند و تبدیل به آشپزخانه صنعتی تولید موادمخدر میشود. این را بچههایمان که در آشپزخانه کار میکنند، تعریف کردهاند. بهسختی میتوان اعتیاد کودکان را درمان کرد. اعتیاد هرکدام از کودکان برای ما حداقل دومیلیونتومان هزینه دارد بعد هم اقدامات حمایتی است مثلا خانه آن دو بچه را عوض کردیم. اعتیاد مادرشان را درمان کردیم.»
او آخرش میگوید: «در فرحزاد هر چیزی هست اما متاسفانه آنچه نیست راهحل است.»
22 تیر 1393
ارسال نظر