الگوهاي توسعه جهاني در روند تکامل خود، تغييرات گستردهاي را طي مينمايند، بطوريکه در عصر ارتباطات و انفجار اطلاعات و يا به تعبير بهتر عصر فراصنعتي ويژگيهاي جديدي در عرصه زندگي جوامع ظهور يافتهاند.
اقتصاد سبک باارزش، دارائيهاي غير ملموس، جامعه فرا صنعتي و مديريت دانش جايگزين اقتصاد پرحجم کمارزش، دارائيهاي ملموس و مديريت علمي شدهاند. اين روند موجب بروز و ظهور پاپرادايم جديد وتحولات گسترده در جامعه جهاني گرديده است.
در اين روند دگرگوني؛ الگوي منابع-پايه به تدريج به سمت الگوي دانش پايه سوق يافته است. الگوي دانش پايه داراي سلسله مراتب چهارگامي از داده ها به اطلاعات? سپس به دانش و در نهايت به خرد است. داده ها؛ روشهاي بيان واقعيت هستند و اطلاعات؛ هماهنگ کردن وتنظيم داده ها در قالب هاي معنا دار مي باشند. منظور از دانش؛کاربرد و استفاده مولد از اطلاعات است و با لاخره خرد به معناي کاربرد آگاهانه و شعورمند دانش است
مقايسه اين الگوها ميتواند مؤيد آن باشد که چگونه ميتوان در سهم، ترکيب، ساختار عوامل توليد ثروت ملي تغيير اساسي ايجاد نمود؟. براي يافتن پاسخ مناسب به اين سوال محوري بايد به چند نکته اساسي به شرح زير توجه نمود:
1. پارادايم توسعه منابع پايه که متکي بر منابع ملموس و ثروتهاي طبيعي و سرمايههاي فيزيکي است بايد به پارادايم توسعه دانش پايه که متکي بر منابع غير ملموس و سرمايههاي زايندة اجتماعي، علمي، فني و سرمايههاي انساني و دارائيهاي غير مشهود است انتقال داده شود.
2. در اين پارادايم؛ مديريت شبکهايـ ماتريسيـ محليـ منطقهايـ جهاني بايد جايگزين مديريت سلسله مراتبي محليـ ملي گردند.
3. هوشمندي استراتژيک مبتني بر شناخت منابع دانش و آگاهي شامل: فن آوري ، سازماندهي فن آوري، اطلاعات و آموزش و مهارت بايد جايگزين غافلگيري استراتژيک که عدم توجه به انتقال دانش و فن آوري آن است؛گردد.
4. رويکرد منفعل نسبت به تحولات بازار، محصول، تکنولوژي و توليد بايد تبديل به رويکرد فعال گردد و مطالعه بازار? محصول? تکنولوژي و توليد در فرآيند مديريت و سرمايه گذاري قرار بگيرد.
5. روش توليد که ساختن براي انبار و سپس فروش است Making to stockبه روش توليد مبني بر نياز مشتري وشناخت نيازهاي که آنرا Making to orderمينامند؛ تغيير يابد.
6. شناخت دانش و استخراج و انتقال آن از منابع محليـ منطقهاي و جهاني بايد پيشران هرگونه سرمايهگذاري، آموزش، تحقيق و توسعه قرار گيرد.
7. شناخت محيط رقابت، شايستگي کليدي رقبا و نحوه تجاري سازي آنها از الزامات استراتژيک امروزين بنگاههاي ملي و منطقهاي براي حضور در بازارهاي فراملي است که بدون دانش و فنآوري و نوآوري، پايداري مستمر و پابرجا براي شرکتها را مقدور نميسازد.
8. دانستن اين نکته اساسي براي شرکتها و کشورهاي درحال گذار ضروري است که با منابع طبيعي و ثروتهاي خداوندي نميتوان در بازارهاي جهاني رقابت نمود و شايستگي کليدي که ميتواند مزيت تجاري ايجاد نمايد دانش فني و دارائي غير ملموس است و نه دارائي ملموس. بنابراين بايد بر نيروهاي انساني باهوش و توانا تکيه نمايند.
امروزه مديريت دانش به دغدغه کليدي بسياري ازسازمانها به خصوص سازمانهايي که پروسه تجاري خود را دوباره طراحي نموده و رهيافت کيفي را در اقدامات خود مورد توجه قرار داده اند؛
تبديل شده است.در اين ارتباط؛ سوالي که مطرح مي شودآن است که با نهادهاي مراکز ارائه کننده خدمات اطلاعاتي- رسانه ها-شبکه هاي اطلاع رساني - کتابخانه ها و کتابداران و غيره که زمينه هاي هاي لازم را براي دستيابي سريع به اطلاعات فراهم مي آورند؛ آيا اين نوع نگرش نوين به چرخه دانش در سازمانها و کمپاني ها؛ نشانگر تغيير توازن در دنياي تجاري با تاکيد بر جنبه دانشي طيف سه گانه داده ها- اطلاعات- دانش است؟. بدون شک مديريت دانش تنها شامل طبقه بندي کتابها،مجلات، جستجو هاي اينترنتي ويا سازماندهي چرخه ملزومات ومنابع آموزشي نمي باشد. هرچند که هر يک از اين موارد به طريقي بخشي از پروسه و طيف مديريت دانش را در بر مي گيرند اما مديريت دانش فرايندي فراتر از همه اين روندها است.
به عبارت ديگر مديريت دانش شامل اشاعه و ارتقاء استفاده از دانش سازماني از طريق اعمال صحيح مديريت اطلاعات و آموزشهاي سازماني است. هدف نهايي اعطاي ارزش بيشتر به فعاليتهاي تجاري است. تغيير توازن از توسعه منابع پايه به توسعه دانش پايه و نهادينه سازي آن يکي از چالش هاي اساسي مديريت/ سازماندهي/رقابت / بازار و فن آوري و نوآوري جوامع مختلف مي باشد.
عوامل شکل دهنده ترکيب ثروت ملي کشورهاي پيشرفته و در حال توسعه:
در دنياي کنوني? ثروت ملل را متشکل از ثروتهاي طبيعي؟ فيزيکي و ثروتهاي انساني مي دانند .
عوامل شکل دهنده ثروت ملي کشورها از ترکيب بيشترين سهم منابع طبيعي و کمترين سهم منابع انساني و سهم بهينه سرمايههاي فيزيکي (زيرساختها و زيربناها و تأسيسات و تجهيزات) تحول بنيادي وتغيير ساختار اساسي يافته است. به نحوي که در کشورهاي توسعه يافته، کمترين سهم را ثروت فيزيکي و ثروت طبيعي و بيشترين سهم را منابع انساني به خود اختصاص داده اند.
...
بنابراين اگر چارچوب کلان براي تحول و تغيير از الگوي منابع پايه به الگوي دانش پايه و از بعد محلي و ملي به بعد منطقهاي و جهاني بخواهيم ترسيم نمائيم؛ به شرح زير خواهد بود:
در شرايط کنوني جهان که بعد نرم قدرت معطوف به دارايي اطلاعات و دانش است؛ مديريت دانش در سطوح جهاني براي کسب? انتقال و به کارگيري فن آوري به چه روش و با چه فرآيندهايي شکل مي گيرد؟
براي درک و فهم بهتر چگونگي مديريت جهاني دانش محلي و الگوهاي انتقال نوآوريهاي مديريت دانش در سطوح محلي، منطقهاي و جهاني مقاله زير تحت عنوان "مديريت جهاني منابع دانش محلي: نقش انتقال نوآوريهاي منطقه اي" ترجمه و تلخيص گرديده که تعيين روشهاي دستيابي به انتقال فن آوري به کشورهاي مختلف را نشان مي دهد.
بيان مسئله:
ما امروزه وارد عصر اقتصاد دانش شده ايم. به اين معني که منابع دانش به عنوان مهمترين منابع اقتصادي جايگزين منابع طبيعي و سرمايه شده اند. شرکتهاي تجاري به طور فزاينده اي به دنبال تضمين بهترين استعدادها و دسترسي به آن با هزينه اي مناسب براي استفاده در بازارهاي جهاني مي باشند. از سوي ديگر با اين رويکرد جديد؛ چالشهايي نيز در مورد مديريت همزمان دانش? توليدات? جغرافيا و مشتريان ايجاد شده است.
دانش مهم و استراتژيک؛ دانشي است که از لحاظ جغرافيايي در فضاي تجاري اغلب کمپانيهايي جهاني پخش شود. متعاقباً هر ظرفيت سازماني به سرعت منابع دانش را دريک شرکت چندمليتي شناسايي? استخراج و منتشرمي نمايد که نتيجه اين تلاش شرکتهاي چندمليتي?يک معيار کليدي و رقابتي است. چالش انتقال چنين دانشهايي همواره در تبادل ديدگاه جهاني ستادهاي شرکتهاي چندمليتي از يک سو و دانش شعب فرعي- ملي اين شرکتها از سوي ديگريافت مي شود.
عمليات درون کشوري يک شرکت چندمليتي معمولاً يکي از عوامل دخيل اساسي در نوآوري براي انتقال و بهره برداري جهاني است. اگر چه در ادبيات اخيردر اين زمينه گرايش قابل توجهي مبني بر پخش وسيع تر فعاليتهاي نوآورانه در کل يک شرکت چندمليتي؛ مد نظر قرار مي گيرد. در صورتيکه يک شرکت چندمليتي داراي ظرفيتهاي ترکيبي کافي باشد؛ دانش توليد شده در مراکز چندگانه آن مي تواند به عنوان اهرمي براي نوآوري درون سازمان اين شرکت قرار بگيرد.
پروسه نوآوريهاي منتشره از طريق شرکتهاي چندمليتي در سراسر جهان توسط گروهي از محققان مورد بررسي قرار گرفته است. زال من? دانکن و هل بک در 1973 و گوشل و بارتلت در 1988 يک مدل مرحله اي( stage model) از نوآوري شرکتهاي چند مليتي را ارائه دادند که شامل سه پروسه: ادراک - پاسخ و اجرا است. در سال 2001 فردي به نام دوزت آل مدل مشابهي را از پروسه نوآوري درون شرکتهاي چندمليتي ترسيم نمود. اين چارچوبهاي کاري فرض را براين نهاده اند که نوآوري نه تنها از طريق مرکز بلکه توسط هر يک از بخشهاي يک شرکت مي تواند آغاز شود. بسته به نوع هرگونه نوآوري جهاني؛ آن نوآوري از لحاظ نظري مي تواند در هرجهتي جريان پيدا کند. گوشل و بارتلت چهار الگوي نوآوري شرکتهاي چندمليتي را که داراي ارتباط خاصي با تحقيق حاضر هستند را ترتيب داده اند: 1- مرکز براي جهاني(center-for-global) 2- محلي براي محلي( local-for-local) 3- محلي براي جهاني(local-for-global) و 4- جهاني براي جهاني( global-for-global). الگوي نوآوريهاي مرکز براي جهاني به آن دسته از نوآوريها اطلاق مي شود که مرکز يک شرکت؛ يک محصول? يک روند و يا يک سيستم جديد را براي استفاده جهاني توليد مي نمايد. الگوي نوآوري محلي براي محلي به آن دسته اي گفته مي شود که توسط زيرمجموعه هاي ملي و کاملاً در سطح محلي خلق و اعمال مي گردند. الگوي محلي براي جهاني؛ آن دسته ازنوآوريهايي مي باشند که براي استفاده بومي و محلي پديد مي آيند اما متعاقباً در موقعيتهاي چندگانه نيز قابل اعمال به نظر آمده و لذا به بقيه واحدهاي سازماني نيز گسترش مييابند. نهايتاً الگوي جهاني براي جهاني است که بوسيله ادغام منابع و توانهاي واحدهاي سازماني مختلف و متفاوت درون يک شرکت چندمليتي به وجود آمده ويا به عنوان يک راه حل عمومي مشترک؛ به صورت يک فرصت جهاني پديدار مي گردد.
با وجود اينکه سطوح منطقه اي نقش استراتژيکي مديريتي را در انتقال جريانهاي نوآوري دارد؛ تمام الگوهاي ذکر شده در اين زمينه به فراموشي سپرده شده اند. به همين علت برخي از محققان بر منطقه فراملي متمرکز شده اند. احياء چشم انداز سه گانه اوهمه در 1990 و راگمن در 2000 سبب گرديد تا يک سطح جغرافيايي برتر بوجود آيد؛ تا فعاليتهاي شرکتهاي چند مليتي در زمينه انتقال نوآوريها بيشتردرک گردد.
شرکتهاي فراملي در به کاربردن منابع دانش محلي از موقعيتهاي چندگانه داراي سه نوع ظرفيت دانشي متمايز هستند.
1- درک کردن
2- انتقال دادن- عملياتي کردن.
در ابتدا هر يک از شرکتهاي چند مليتي در مي يابند که چگونه وجود منابع دانش جديد در مورد تکنولوژيها و توانمنديهاي متناسب رادرک نمايند. در گام دوم اين شرکتها مانند آهن ربايي منابع دانش محلي را با هم ادغام و آنها را به مجموعه هاي جغرافيايي پراکنده انتقال مي دهند. در گام سوم؛ دانش براي رشد و سوددهي از طريق مديريت و ترتيب بندي اشکال مختلف آن به مرحله عملياتي شدن مي رسد.
علي رغم تمرکز منطقه اي فعاليتهاي تحقيق و توسعه توسط شرکتهاي چندمليتي؛ چشم انداز منطقه اي نوآوري به وسعت چشم اندازهاي فرعي و يا جهاني آن مورد بررسي قرار نگرفته است. برخي علايق در استراتژيهاي منطقه محور به عنوان عکس العملي در برابر قوت استراتژيهاي جهاني شرکتهاي چندمليتي در دهه 1980 به وجود آمدند. مديريت منطقه اي سبب ايجاد يک مصالحه سازماني ميان يکپارچگي جهاني و پاسخگويي محلي مي گردد. تحقيق پيشين در مورد مديريت منطقه اي بطور اعم مسائل اداره و هماهنگي در اين زمينه را مورد بررسي قرار داده است. هرچند عملکرد تکميلي و کمتر پژوهشي مديريت منطقه اي شامل شناسايي و انتقال دانش مي شود. سطح منطقه اي مديريت نه تنها شامل تصميمات هماهنگي و کنترلي است؛ بلکه شامل شناسايي? پروراندن و توسعه مجدد منابع دانشي در حيطه فعاليت جهاني شرکتهاي چندمليتي نيز مي شود.
علاوه براين؛ ادبيات تجربي موجود مربوط به ستادهاي منطقه اي شرکتهاي چند مليتي؛ نسبتاً اندک و قليل بوده و همچنين بر مسائل کنترل اجرايي و هماهنگي متمرکز مي باشند. تنها تعداد اندکي از مطالعات تحقيقي به نقش مديريت منطقه اي پرداخته اند. اين فقدان تا حدي توسط مطالعه مراکز اصلي شرکتهاي چندمليتي و يا با مطالعه طرحهاي نوآورانه جانبي جبران شده است. اينگونه مطالعات نشانگر آن هستندکه چگونه مجموعه اي از تواناييها؛ درون واحدهاي خاص خارجي يک شرکت چندمليتي مي توانند بطور سيستماتيک براي انتقال به سمت ديگر واحدهاي آن شرکت؛ سازماندهي گردند. هرچند واحد مقدماتي تحليل در اين مطالعات؛ گاهي نقش منطقه اي و گاهي يک زيرمجموعه ملي بوده است.
دانش همواره در عملکرد کل جامعه؛ نقش مرکزي داشته است. هرچند که در اقتصاد دانش محور امروزي؛ سازمانها از ضرورت تمرکز دانش در استراتژيهاي سازماني خود براي پاسخ دادن به تغييرات محيطي آگاه هستند. آنها همچنين به اين امر واقف هستد که ماهيت دانش به سمت عيني تري سوق يافته و دانش تئوريکي با تمرکز بر کدگذاري انواع مختلف دانش همراه است .
عامل کليدي در شناسايي و تشخيص وانتقال دانش در يک شرکت جهاني؛ مراکز منطقه اي شرکتهاي چندمليتي هستند. ماداميکه اين مراکز منطقه اي به عنوان مراکز اصلي شرکتها برپا مي شوند. هريک از آنها تنها مسئول حيطه مسئوليتي متفاوت خود مي باشند. مانند: تحقيقات پايه- تحقيقات کاربردي- توسعه- توليد- بازاريابي و امور مالي. بقيه ادارات منطقه اي نقش واسطه اي بيشتري را براي انتقال يک نوآوري خاص که در يکي از واحدهاي محلي توليد شده؛ به ديگر واحدهاي منطقه اي و جهاني دارند. ما اينگونه ادارات منطقه اي را" انتقال گر نوآوري هاي منطقه اي "مي ناميم که از نظر ماهيتي تنها مسئول هماهنگيهاي اجرايي در يک شرکت چندمليتي نمي باشند.
پديده تحقيق و توسعه خارجي در شرکتهاي چندمليتي توسط جمعيت رو به رشد دانشمندان و محققان مديريت بين المللي؛ مورد مطالعه قرار گرفته است. بسياري از اين مطالعات با برپايي لابراتوارهاي جداگانه تحقيق و توسعه به عنوان واحد تحليل? تاثيرات متفاوت تسهيلات تحقيق و توسعه خارجي را طبقه بندي نموده اند. اما پروسه چند سطحي ( محلي- منطقه اي و جهاني) که فعاليتهاي تحقيق و توسعه برون مرزي را در قبال نوآوري يک شرکت چند مليتي؛ هم آهنگ مي نمايد؛ هنوز مورد مطالعه و بررسي قرار نگرفته است. يک چالش تحليلي در اين زمينه اين است که نه تنها عوامل دخيل واحدهاي تحقيق و توسعه؛ بلکه کل پروسه که به وسيله آن واحدهاي تحقيقاتي در سيستم نوآوريي يک شرکت جهاني دخيل هستند نيز بايد مورد فهم و تحليل قرار بگيرد. به خصوص ارتباط ميان دانش ايجاد شده در سطوح محلي و نوآوري به دست آمده در سطح جهاني؛ مي بايست مو��د بررسي قرار گيرد. چارچوب پيش رو؛ تمرکز بر واحدهاي تحقيق و توسعه جداگانه را به سمت انتقال هاي منطقه اي سوق مي دهد. اين انتقالها؛ فعاليتهاي واحدهاي تحقيقي محلي را به نوآوري ها در يک شرکت جهاني متصل مي نمايند. در اين راستا? گوشل و بارتلت از جمله پيشگامان تحقيق حاضر هستند.
روش و پيشينه تحقيق:
...
چارچوب کاري:
مراکز منطقه اي به عنوان شبکه هاي انتقال نوآوري:
سوال اين است که چرا عملکرد پي در پي مراکز منطقه اي? انتقال نوآوري ها محسوب مي گردد؟ و در نهايت منابع دانش محلي را به عملکرد جهاني شرکتهاي چند مليتي مرتبط مي نمايد؟
در حاليکه واحدهاي محلي ذخايري از دانشهاي کاربردي را تشکيل مي دهند? اين دانشها در اغلب موارد در جريانهاي معمول محلي جاسازي شده و هرگز در يک سيستم کلي مشارکتي دخيل نمي گردند. ستادهاي شرکت چندمليتي نيز معمولا به دليل دوري مسير و برخي محدوديتهاي شناختي در مسير کاوش و شناسايي پتانسيلهاي نوآوريي در سراسر انشعابات فرعي شرکت عملا منفعل و محدود مي باشند. مراکز انتقال منطقه اي براي جبران محدوديتهاي وارده به ستادها ي شرکت چند مليتي و همچنين واحدهاي محلي بهتر عمل نموده و ارتباط منابع دانش محلي را با کاربرد جهاني آنها درون يک شرکت چند مليتي برقرار مي نمايند. يکي از وظايف مشخص مراکز منطقه اي اين است که چرخه مديريت نوآوري را اعم از شناسايي منابع دانش? استخراج منابع دانش? و بخش و گسترش منابع دانش را هدايت و راهبري کنند. نمودار ذيل چرخه مديريت نوآوري را به خوبي ترسيم مي نمايد.
چرخه مديريت نوآوري
Global Regional Local
- قسمتهاي رنگي نشان دهنده اهميت نسبي نقشي هستند که هريک از مراکز محلي- منطقه اي و جهاني در پروسه انتقال دانش محلي در شبکه جهاني يک شرکت چند مليتي دارا مي باشند.
در ابتدا? مراکز منطقه اي با همکاري واحدهاي محلي به شناسايي منابع دانش متناسب مستقر در مکانهاي خاص يک منطقه مي پردازند. در اغلب موارد نيز مراکز انتقال منطقه اي در کنار و يا درون مجموعه هاي نوآوري ها منطقه اي مخصوص به يک نوع دانش خاص احداث مي شوند. بنابراين شناسايي منابع دانش محلي براي آنها نسبت به ستادهاي جهاني يک شرکت چندمليتي؛ عملي تر و امکانپذيرتر مي باشد.
در گام دوم؛ مراکز انتقال منطقه اي کاملا به ستادهاي جهاني و واحدهاي منطقه اي مرتبط بوده؛ بطوريکه مي توان نام " واسطه گر دانش" را بر آنها نهاد. اين مراکز به عنوان واسطه هايي ميان واحدهاي محلي و ستادهاي جهاني يک شرکت چند مليتي عمل نموده و انتقال دانش را انجام مي دهند. در حقيقت؛ بنابراين فرصتهاي فراواني براي اين مراکز موجود است تا خلاء هاي ساختاري ميان واحدهاي محلي و ستادهاي جهاني را شناسايي نموده و به رفع آنها بپردازند. ما در اصطلاح به اين پروسه عنوان استخراج را اطلاق مي نماييم.
در گام سوم/به اين علت که سطوح منطقه اي مديريت معمولا از اقتدار و آزادي عمل بيشتري نسبت به واحدهاي محلي برخوردار مي باشند؛ از فرصتهاي انتقال دانش محلي بهتر مي توانند استفاده نمايند. زمانيکه آنها پروسه توزيع و پخش يک دانش متناسب را به ديگر واحدهاي يک شرکت چند مليتي آغاز مي نمايند؛ معمولا به جريان تحقيق و توسعه ملحق مي گردند.
تفاوتها در نوآوري محلي- منطقه اي و جهاني:
تحليل نقش انتقال منطقه اي نيازمند يک چارچوب تجديد نظر شده از نوآوري درون شرکتهاي چندمليتي مي باشد. چرا که اغلب چارچوبهاي تئوريکي نوآوري جهاني در شرکتهاي چند مليتي فاقد يک پروسه مديريتي ثابت منطقه اي مي باشند. چارچوب ارائه شده گوشل وبارتلت در سال 1998 مي تواند تا جائي گسترش يابد که ابعاد و نوآوري ها و مديريت دانش منطقه اي را در خود جاي دهد. از مجموع چهار نوع الگوي شناسايي شده توسط گوشل و بارتلت؛ تنها الگوي محلي براي جهاني در اين قسمت شرح داده مي شود. سه الگوي ديگر شامل ( مرکز براي جهاني- محلي براي محلي و جهاني براي جهاني) در اين تشريح نمي گنجند.
تحليل ارائه شده در قسمت بالا؛ الگوي محلي براي جهاني را به دوبخش فرعي تقسيم نمود: 1- محلي براي منطقه اي 2- منطقه اي براي جهاني. از الگوي محلي براي منطقه اي اينگونه درک مي شود که در صورت فقدان مديريت منسجم و فعال؛ تعداد اندکي از نوآوري ها محلي به کاربرد جهاني خواهند رسيد. در حاليکه واحدهاي محلي در شناسايي منابع دانش با سودمندي و فايده بالقوه براي کابرد در ديگر نقاط دنيا توانايي دارند؛ در زمينه استخراج و توزيع اين منابع دانش توانمند نمي باشند.
از سوي ديگر دو الگوي پيش رو به نظر رايج تر مي آيند. در يک الگو? مراکز منطقه اي منابع دانش را از واحدهاي منطقه اي به دست مي آورند و سپس آن را در سراسر شرکت چند مليتي انتشار مي دهند. اين روند به عنوان جريان محلي- منطقه اي – جهاني دانش توصيف مي گردد. در اين الگو؛ مراکز انتقال منطقه اي نه نتها به استخراج دانش مي پردازند? بلکه آن را در سراسر شرکت انتشار مي دهند. در ازاي آن؛ مراکز انتقال دانش ممکن است منابع دانش محلي را به ستادها انتقال داده و از اين طريق به آنها اين امکان را بدهد که به توزيع دانش در کل شرکت مبادرت ورزند. اين روندجريان محلي- منطقه اي – جهاني دانش از مرکز به حساب مي آيد. در اين الگو؛ مراکز منطقه اي نوآوري محلي را براي کابرد وسيع تر استخراج کرده؛ اما بخش و انتشار درون شرکتي دانش استخراج شده توسط ستادها و يا مرکز شرکت انجام مي گردد.
در نمونه تحقيق ما؛ الگوي محلي-منطقه اي- جهاني در ميان شرکتهاي چند مليتي آمريکايي شايع تر است. بر خلاف آن الگوي محلي- منطقه اي- جهاني از مرکز بيشتر در ميان شرکتهاي چند مليتي ژاپني متدوال است. در حاليکه لابراتوارهاي تحقيق و توسعه شرکتهاي نقش برجسته اي را در مراحل نوآوري محلي- منطقه اي –جهاني ايفا مي نمايند؛ اما هيچ لابراتواري به تنهايي و بدون مساعدت ستادهاي يک شرکت چند مليتي در ژاپن قادر به انتشار منابع دانش محلي استخراج شده در سراسر شرکت چند مليتي نمي باشد. اين پروسه در شرکتهاي چندمليتي ژاپني تا حدي بازتابي از روند بين المللي کردن تحقيق و توسعه توسط اين شرکتها مي باشد. براي خيلي از شرکتهاي ژاپني که داراي لابراتوارهاي فرامرزي مي باشند؛ تقدم استراتژيکي از جدا سازي اين لابراتورارها با تکيه بر توسعه نوآوري ها محلي به متحد سازي اين لابراتورها و هماهنگي منابع دانش نا متمرکز جهاني آنها تغيير يافته است. به عنوان مثال شرکت آسايي براي مدتي کوتاه؛ ستادهاي تحقيق و توسعه شرکت خود به محل تحقيقاتي خود در ايالات متحده آمريکا انتقال داد. اما در عرض يک سال مجدداً آن را به ژاپن انتقال داد. اين تصميم نشانگر چالش سازماني موجود در تفويض مسئوليت به مراکز منطقه اي يک شرکت با نقش استراتژيک جهاني است.
براي خلاصه سازي مباحث و تحقيق در مورد نوآوري ها تسهيل شده منطقه اي در شرکتهاي چند مليتي؛ موارد ذيل مد نظر قرار دارند:
• الگوي محلي براي جهاني معمولا توسط مراکز انتقال منطقه اي که به عنوان واسطه هستند به اجرا در مي آيد. به اين ترتيب که اين مراکز منابع دانش محلي را استخراج نموده و سپس آنها را براي کاربرد در شعب مختلف شرکت در سراسر جهان انتشار مي دهند.
• الگوي محلي براي جهاني معمولاً شامل دو بخش مي گردد که عبارتند از: محلي براي منطقه اي ( به عنوان هدف فرعي) و منطقه اي براي جهاني به عنوان هدف اصلي و غايي.
• بخش منطقه اي براي جهاني اين الگو شامل دو طيف متفاوت است که عبارتند از: منطقه اي براي جهاني ( که در ميان شرکتهاي آمريکايي متداول است.) و منطقه اي براي جهاني از طريق مرکز که( در ميان شرکتهاي چند مليتي ژاپني رايج است.)
بحث و نتيجه گيري:
مديريت دانش در دنياي امروزي متعلق به يک گروه در يک سازمان خاص نيست و از طرف ديگر هم مخصوص به يک حرفه و صنعت خاص نمي باشد. مديريت دانش نيازمند يک رهيافت کلي نگر و چند رشته اي است که تمام روندهاي مديريتي و درک و فهم ابعاد آن را به خوبي حاصل نمايد. مديريت دانش نتيجه يک مديريت صحيح و درست است که به طور منطقي اعمال و به صورت هدفمندانه اي به کار گرفته مي شود.
در محيط تجاري دگرگونيهاي پر شتاب تکنولوژيکي؛ دانش و ديگر منابع محسوس علمي به طور فزاينده اي پراکنده و نامتمرکز مي باشند. جستجو و انتقال منابع دانش کليدي در سراسر جهان در حال حاضر يک چالش استراتژيکي موثر براي شرکتهاي جهاني است. محول نمودن نقشهاي استراتژيک به واحدهاي فرامرزي يک شرکت چند مليتي در صورتيکه منابع دانش محلي کليدي توسط اين واحدها به سرعت شناسايي شده و در اختيار کل مجموعه يک شرکت چند مليتي قرار بگيرد؛ الزامي و ضروري است.
هرچند که آزادي عمل محلي به تنهايي براي انتقال منابع دانش پراکنده در کل شرکتهاي چند مليتي ناکافي مي باشد؛ اما نقش سطوح منطقه اي مديريت در کمک به شناسايي منابع بالقوه دانش به دست آمده در واحدهاي محلي نيز همچنان مهم است. اين مراکز منطقه اي در زمينه استخراج دانش از بستر محلي و سپس توزيع و انتشار آن در ديگر واحدهاي يک شرکت چند مليتي بسيار موثر هستند. مراکز انتقال منطقه اي به عنوان واسطه اي ميان دانش محلي و کاربرد جهاني آن هستند.
تحقيقات پيشين در اين زمينه معمولاً نقش استراتژيک پروسه مديريت منطقه اي را در نوآوري شرکتهاي چندمليتي جهاني ناديده گرفته اند. با اضافه نمودن بعد منطقه اي به اين چارچوبهاي کاري؛ پويايي شناسي مطلوبتري از نوآوري شرکتهاي چندمليتي را مي توان تشريح نمود. در الگوي نوآوري محلي براي جهاني؛ مراکز انتقال منطقه اي داراي نقش حياتي هستند. نتايج به دست آمده در اين تحقيق عبارتند از:
1- در الگوي محلي براي جهاني؛ مراکز منطقه اي در پروسه شناسايي- استخراج- انتشار بيشتر شبيه واسطه گرهاي دانش عمل مي نمايند. اين مراکز نهايتاً خلاء هاي ساختاري انتقال دانش را ميان واحدهاي محلي و ستادهاي جهاني پوشش مي دهند.
2- الگوي محلي براي جهاني معمولاً شامل دو بخش است: محلي براي منطقه اي (به عنوان الگوي فرعي) و منطقه اي براي جهاني (به عنوان الگوي اصلي است). به ترتيب بخش منطقه اي براي جهاني شامل دو تفاوت است: الگوي منطقه اي براي جهاني يک الگوي معمول آمريکايي است و الگوي منطقه اي براي جهاني از طريق مرکز يک الگوي متداول ژاپني است.
3- برخي تفاوتها در نوآوريهاي منطقه اي مثل الگوي منطقه اي براي منطقه اي در اين قالب به خوبي نمي گنجد.
اهميت منطقه به عنوان حلقه اتصال نوآوريها و همچنين نقش مهمي که مراکز انتقال منطقه اي در اين پروسه دارند؛ توسط چند نمونه از شرکتهاي ژاپني و آمريکايي مد نظر قرار گرفته است. اين تحقيق نشان داد که بسياري از واحدهاي محلي بصورت دو فاکتو به مراکز انتقال منطقه اي تکامل يافته اند. بر خلاف آن؛ بسياري از ستادهاي منطقه اي به عنوان انتقال دهنده هاي دانش عمل نکرده و همچنان بر مسائل هماهنگي و اداره کردن امور متمرکز مي باشند. بنابراين ضرورت مطالعه و بررسي کنشگران منطقه اي در شرکتهاي چند مليتي در راستاي شناخت نقش ماهوي آنها در پروسه انتقال نوآوري ها به شدت احساس مي گردد.
پيشنهادات:
آنچه در شرايط کنوني براي سرعتبخشيدن به روند توسعه ملي و اقتصاديترشدن بنگاههاي صنعتي ايران ضروري است آن است که، بجاي دفاتر خريد کالا و پشتيباني تجهيزات و ابزار و سايرمنابع فيزيکي، به ايجاد دفاتر شناسائي و استخراج و انتقال فنآوريهاي منطقهاي در مراکز پيشتاز صنعتي مربوط به حوزههاي فعاليت تخصصي پيشتاز رشد جهاني همت گمارند و با تربيت افراد نخبه و توانمند در شناخت منابع و شبکهسازي ملي و فراملي بتوانند از بازارها و مراکز علمي و صنعتي کشورهاي پيشتاز در هر زمينهاي؛ نيازهاي ويژه استراتژيک توسعه را تأمين نمايند وکارآيي مناسب و فن آوري روز مورد نيازکشور را انتقال داده تا هزينه سرمايهگذاريهاي اقتصادي و ملي کاهش يافته و شکاف تکنولوژي رو به رشد کشوربا جهان کمتر شود و از خريد تکنولوژيهاي بالغ و روبه افول دوري جويند . نهايتاً دريک روند تکاملي؛ اين دفاترمنطقه اي در ابتدا دانش مورد نيازملي را شناسايي، استخراج و انتقال دهند. دارائي غيرمشهود و دانش تصريحي به تعادل رسيده و رويکرد انتقال يکسويه را به رويکرد تبادل و تعامل دو سويه تبديل نمايند تا سهم کشور در بازار کالا و خدمات سبک و با ارزش در جهان افزايش يابد. از اين طريق مديريت دوران گذار و تحول الگوي توسعه منابع پايه به دانش پايه در کمترين زمان ممکن را طي نمايند ورسالت و مأموريت خويش را انجام دهند. تأمين اين نيازملي ممکن است درصورتيکه هر ايراني در هر کجاي جهان و در هر مرکز علمي و صنعتي که فعاليت ميکند بتواند عضو هوشمند شبکه نوآوري محليـ منطقهاي و جهاني کشور گردد.