مسئله ای که به آن بی توجه هستید، بی هدفی و بی برنامه بودن تان برای آینده است. اگر برادرهایتان ازدواج کنند و به هر دلیل نتوانند دیگر با شما زندگی کنند، آن وقت تکلیف زندگی شما چه می شود؟ منطقی این است که اگر گزینه مناسبی دارید ازدواج کنید، چرا که با ازدواج بسیاری از نیازهای عاطفی و مالی شما تامین می شود و شاید دغدغه و نگرانی کمتری درباره آینده نامعلوم خود داشته باشید. اما شایان ذکر است که قرار هم نیست چون شرایط تان این گونه است به ازدواج با هر کسی تن دهید!

اگر هم فعلا شرایط ازدواج ندارید، بهتر است به توانمند سازی خود فکر کنید، چون شرایط همیشه همین گونه نمی ماند. بهتر است این گونه فکر کنید که اگر در 60 سالگی به گذشته خود نگاه کنید، دوست دارید خود را چطور ببینید؟ به عبارتی اگر قرار باشد در سنین پیری از گذران عمر خود رضایت داشته باشید، به نظرتان چه کارهایی باید بکنید و از چه کارهایی دست بکشید؟ آیا با کارهایی که الان می کنید به آن نتیجه دلخواه می رسید؟ اگر به دقت به این سوالات جواب بدهید متوجه می شوید که شاید منتظر یک اتفاق یا یک معجزه در زندگیتان هستید که همه چیز عوض شود، ولی تا شما نخواهید چیزی تغییر نمی کند. می توان خوش بینانه هم به این قضیه نگاه کرد که چه خوب است که شما برادرهایی دارید که در صورتی که شکست بخورید، می توانند از شما حمایت کنند.

 

گم گشتگی؛ مشکل اصلی شما

بنابراین شاید همه مشکل، گیر دادن آن ها نباشد، یا شاید حتی نبودن پدر و مادرتان نیز مشکل اصلی شما به معنای واقعی نیست. مشکل، گم گشتگی و بی هدفی خودتان در زندگی است. ساده ترین پیامد و نتیجه بی هدفی نیز، افسردگی است. سعی کنید هدفی برای زندگی خود بیابید. به عنوان راهکارهای ساده و شاید بسیار سطحی، می توان گفت بهتر است بیشتر مطالعه کنید، شاید خواندن یک کتاب مسیر زندگی شما را تغییر دهد. در گروه هایی که طرز فکرشان با شما نزدیک تر است، شرکت کنید، مثل گروه های کتاب خوانی، شعر، موسیقی و شرکت در جلسات و گروه های روان درمانی نیز که توسط متخصصان روان شناسی برگزار می شود، می تواند کمک بزرگی به شما بکند. نکته دیگر این که حتما خود را به کاری مشغول کنید، مهم نیست که این کار در آغاز، ایده آل شما هست یا نه ، سعی کنید کار کردن را یاد بگیرید چرا که کار کردن، به انسان حس کفایت می دهد و حس کفایت، مسکن افسردگی است.

ارسال نظر
(بعد از تائید مدیر منتشر خواهد شد)